سفرنامه
کوثر جونی و اون عکس روش نازنین دختر خاله
دختر عزیزم واقعاً متاسفم این مدت خیلی تنبل شدم و نتونستم زیاد برای وبلاگت وقت بذارم اما تمام تلاشمو می کنم از اين به بعد هر ماه وبلاگت رو آپدیت کنم.
توی این 4 ماهی که شما وارد زندگیمون شدی همه چیز خیلی تغییر کرده و ما هم به خاطر داشتن تو خیلی خوشحالیم و هزاران بار خدا رو شکر می کنیم .
دخترکم دوباره بعد از 2 ماه رفتیم شمال و 10 روزی رو اونجا موندیم و دلتنگی هامون بر طرف شد، البته بیشتر اونا دلتنگ شده بودند البته دلتنگ شما همش تلفنی می پرسیدند که کوثر بزرگ شده، تغییر کرده و . . .
تو این مدت که اونجابودیم به خاطر اینکه همش بیرون می رفتیم شما خیلی کنجکاو شدی به قول معروف ددری شدی. سری قبل که رفتیم چون شما خیلی کوچولو بودی نتونستیم جایی بریم ولی اینبار جنگل، درازنو، ناهار خوران، زیارت، خونه خاله جون و عمه جون، خونه مادربزرگ و پدربزرگ بابایی هم رفتیم خلاصه با شما حسابی به من و بابایی خوش گذشت.
یه چند روزی هم حسابی اونجا بارون بارید و ما هم خیلی وقت بود بارون درست و حسابی ندیده بودیم خیلی بهمون چسبید یعنی هیچی بهتر از این نمی شد. راستی واکسن 4 ماهگیتو هم اونجا زدیم.روز اول خیلی درد داشتی و خیلی گریه می کردی ولی خدا رو شکر فرداش دردهات کمتر شد.