بدون عنوان

دخترگلم از پست قبلی که واست گذاشتم درست یک ماه گذشته شما الان خیلی خوب منو بابایی رو میشناسی هر طرف که میریم با نگاهت ما رو دنبال میکنی، میخندی و امروز هم همش جیغ میکشیدی (جیغ هایی که از سر ذوق و خوشحالی بود).دیگه داری واسه خودت خانم میشی  الهی قربونت بشم مامانی. امروز دقیق 5 ماه و 10 روزته کم کم مرخصی منم داره تموم میشه و از ماه بعد باید برم سرکار ولی میخوام باهاشون صحبت کنم اگه بشه 3 ماه هم مرخصی بدون حقوق بگیرم که شما یه خورده بزرگتر بشی آخه دلم نمیاد الان ازت جدا شم احساس خوبی ندارم. مسئله دیگه اینه که هنوز نمیدونم برات پرستار بگیرم یا بزارمت مهد ولی بابایی میگن که پرستار بگیریم، توکل به خدا ایشااله که با مرخصی من موافقت بشه بعدش خدا بزرگه. 

توی اینستاگرام یه پیج هست به اسم دنیای نی نی ها که هر هفته یه مسابقه میذاره تقریباً 3 هفته پیش موضوع مسابقه بامزه ترین گریه بود، دیدم شما هم یه عکس در حال گریه کردن داری منم اونو براشون ارسال کردم که شما اول شدی جایزه اش هم یه عکس 30×20 به ارزش 50 هزار تومان بود که روی شاسی میزنن، آتلیه هم برای دیروز بهمون وقت داد خدا رو شکر خیلی خوب همکاری کردی برعکس دفعه قبل که بردیمت آتلیه و همش گریه میکردی اینبار میخندیدی عکس های خیلی خوبی گرفتیم گفتن 3 هفته دیگه آماده میشه که میفته بعد از تاسوعا و عاشورا البته یه عکس توی پیج اینستاگرام آتلیه گذاشتن منم سیوش کردم، عکس آتلیه قبلی هم هنوز آماده نشده اونا هم گفته بودن یک ماه زمان میبره و چون شهرستان گرفتیم هنوز نرفتیم دنبالش البته قرار بود هر وقت آماده شد رنگ بزنن و قراره خاله جون بره ازشون بگیره. 

امروز هم که عید غدیر بود ما هم رفتیم عید دیدنی خونه دختر عمو های بابایی که همسراشون سید هستند و یکی از عروس عمو های بابایی شما هم از عیدی ها بی نصیب نموندی عکسش رو برات گذاشتم. 

و مسئله بعدی دیشب داشتیم میوه میخوردیم شما داشتی بهمون نگاه میکردی منم دلم نیومد تمام مخالفتی که بابایی داشت یه انگور رو از وسط نصفش کردم گذاشتم جلو دهنت که مزه کنی شما هم شروع کردی به میک زدن منم حواسم نبود انگور اومد توی دهنت ولی سریع انگشتمو کردم توی دهنت درش آوردم ولی از قیافه بابایی معلوم بود که چقدر از دستم عصبانی هست.